۱۳۸۸ فروردین ۱۱, سه‌شنبه

دنیا

چه حرف قشنگی زد:

"همونطوری که می خوای بهش فکر کن. سعی کن فقط بهش فکر کنی و ازش یه کوه بزرگ بسازی و بگی سخت ِ. بعد بهش عمل کن که ببینی هم آسون ِ هم لذت بخش"

همیشه آدما تو زندگیشون سختیهایی دارن، همیشه هم منتظر روزی هستن که این سختیا تموم بشن

مثل من، همیشه فکر می کردم روزی می رسه که همه ی این رنجها تموم میشه، ولی الان یه چیز جدید یاد گرفتم و اونم اینه که هرچه بیشتر انتطار اون روز رو بکشی سختیها بیشتر هم میشن.

اما یه راه حل داره

اینکه یه گوشه از دلت رو به این دردا و تاریکیا اختصاص بدی و هی بریزی توش و بشون فکر نکنی. تا روزی که تمام وجودت رو بگیرن و از پا بندازنت

اینه زندگی، اینه دنیایی که بی دلیل بهش نمیگن بی رحم

باید بی رحم باشی که موقع اعتراض بتونی عکس العمل دیگران رو نادیده بگیری

پس 2 راه داری: یا بی رحم باشی و ساکت نشینی و نریزی تو خودت – یا اینکه از خودت بگذری و بریزی تو خودت تا دل طرف مقابلت رو بدست بیاری

اینه دنیا و زندگی

۱۳۸۷ اسفند ۱۹, دوشنبه

آيا نقطه ضعف مي تواند نقطه قوت باشد؟

كودكي ده ساله كه دست چپش در يك حادثه رانندگي از بازو قطع شده بود براي تعليم فنون رزمي جودو به يك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد از فرزندش يك قهرمان جودو بسازد. استاد پذيرفت و به پدر كودك قول داد كه يك سال بعد مي تواند فرزندش را در مقام قهرماني كل باشگاهها ببيند. در طول شش ماه استاد فقط روي بدنسازي كودك كار كرد و در عرض اين شش ماه حتي يك فن جودو را به او تعليم نداد. بعد از شش ماه خبر رسيد كه يك ماه بعد مسابقات محلي در شهر برگزار ميشود. استاد به كودك ده ساله فقط يك فن آموزش داد و تا زمان برگزاري مسابقات فقط روي آن تك فن كار كرد. سرانجام مسابقات انجام شد و كودك توانست در ميان اعجاب همگان، با آن تك فن همه حريفان خود را شكست دهد. سه ماه بعد كودك توانست در مسابقات بين باشگاهها نيز با استفاده از همان تك فن برنده شود. وقتي مسابقات به پايان رسيد، در راه بازگشت به منزل، كودك از استاد راز پيروزي اش را پرسيد. استاد گفت: دليل پيروزي تو اين بود كه اولا به همان يك فن به خوبي مسلط بودي. ثانيا تنها اميدت همان يك فن بود و سوم اينكه تنها راه شناخته شده براي مقابله با اين فن، گرفتن دست چپ حريف بود، كه تو چنين دستي نداشتي. ياد بگير كه در زندگي، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده كني. راز موفقيت در زندگي، داشتن امكانات نيست، بلكه استفاده از "بي امكاني" به عنوان نقطه قوت است.

۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه

برای اینکه فراموش نشود

اعتماد

در هر رابطه ای اعتماد  بسیار با اهمیت است. وقتی اعتماد از بین برود رابطه به پایان خواهد رسید . فقدان اعتماد به سوء ظن می انجامد، سوء ظن باعث خشم عصبانیت میشود، خشم باعث دشمنی می شود و این دشمنی منجر به جدائی.

یک تلفنچی یکبار بمن می گفت:

- شخصی به من تلفن کرد. من هم گوشی را برداشتم و گفتم: "واحد خدمات عمومی. بفرمائید".

شخصی که تلفن کرده بود ساکت باقی ماند. او دوباره گفت

- واحد خدمات عمومی. بفرمائید

وقتی که دیگر می خواست گوشی را بگذارد صدای زنی را شنید که می گفت:

- آه، پس اونجا واحد خدمات عمومی است. معذرت می خواهم، من این شماره را  در جیب شوهرم پیدا کردم اما نمی دانستم مال چه کسی است

بدون اعتماد دوطرفه، فکرش را بکنید که اگر تلفنچی بجای گفتن "واحد خدمات عمومی" گفته بود "الو" چه اتفاقی می افتاد!

  
 

کسی را با انگشت نشانه نگیرید

مردی به پدر همسرش گفت:

- عده بی شماری شما را بخاطر زندگی زناشوئی موفقی که دارید تحسین می کنند، ممکن است راز این موفقیت را به من بگوئید؟

پدر با لبخندی پاسخ داد:

- هرگز همسرت را بخاطر کوتاهی هایش یا اشتباهی که کرده مورد انتقاد قرار نده. همواره این فکر را در یاد داشته باش که او بخاطر کوتاهی ها و نقاط ضعفی که دارد نتوانسته شوهری بهتر از تو پیدا کند.

همه ما انتظار داریم که دوستمان بدارند و به ما احترام بگذارند. بسیاری از مردم می ترسند وجهه خود را از دست بدهند. بطور کلی، وقتی شخصی مرتکب اشتباهی می شود به دنبال کسی می گردد تا تقصیر را به گردن او بیندازد. این آغاز نبرد است. ما باید همیشه به یادداشته باشیم که وقتی انگشتمان را بطرف کسی نشانه می رویم چهار انگشت دیگر خود ما را نشانه گرفته اند.

اگر ما دیگران را ببخشیم، دیگران هم از خطای ما چشم پوشی می کنند.

 
 

می خواهید رابطه ای بی نقص داشته باشید؟

شخصی به یکی از مؤسسات همسریابی مراجعه کرد و گفت:

- من به دنبال یک همسر می گردم، لطفاً به من کمک کنید تا همسر مناسبی پیدا کنم.

مسئول مربوطه پرسید:

- لطفاً خواسته های خودتان را بگوئید 

- خوشگل، مؤدب، شوخ طبع، اهل ورزش، با معلومات، خوب برقصد و بخواند. مایل باشد در تمامی ساعاتی از روز که در خانه هستم و بیرون نرفتم منو سرگرم کند،. وقتی به همدم احتیاج دارم برای من داستان های جالبی تعریف کند و هر وقت که خواستم استراحت کنم ساکت باشد.

مسئول مؤسسه با دقت به حرفهای او گوش کرد و در پاسخ گفت:

- فهمیدم. شما به تلویزیون احتیاج دارید.

مثلی هست که می گوید زوج بی نقص از یک زن کور و یک مرد کر درست شده است، زیرا زن کور نمی تواند خطاهای شوهر را ببیند و مرد کر قادر به شنیدن غرغرهای زن نیست. بسیاری از زوجها در مراحل اول آشنائی کور و کر هستند و رؤیای یک رابطه بی نقص را می بینند. بدبختانه، وقتی هیجانهای اولیه فرو می نشیند، بیدار می شوند و متوجه می شوند که ازدواج به معنی بستری از گلهای رُز نیست و کابوس آغاز می شود.

 
 

زورگوئی نکنید

بسیاری از روابط به این دلیل گسسته می شوند که یک طرف می خواهد به طرف دیگر زور بگوید و یا توقع زیادی دارد. مردم فکر می کنند که عشق بر هر چیزی پیروز می شود و همسرشان می تواند عادات بد خود را بعد از ازدواج ترک کند. عملاً، اینطور نیست.

یک ضرب المثل چینی می گوید "تغییر شکل دادن یک کوه یا یک رودخانه آسانتر از تغییر دادن شخصیت یک انسان است"

دگرگونی آسان نیست. بنابراین، توقع زیادی برای تغییر دادن شخصیت همسر منجر به دلخوری و ناخوشنودی می گردد.

تغییر دادن خود و کمتر کردن انتظارات درد کمتری دارد.

 
 

برداشت شخصی

تک تک مردم برداشت های مختلف دارند. گوشتی که یکنفر با لذت می خورد برای دیگری زهر است.

زن و شوهری یک خر از بازار خریدند. در راه یک پسر بچه گفت:

- چقدر احمقند. چرا هیچکدام سوار خر نشده اند؟

وقتی این حرف را شنیدند زن سوار بر خر شد و مرد در کنار آنها براه افتاد. کمی بعد پیرمردی آنها را دید و گفت:

-  مرد رئیس خانواده است. چطور زن می تواند در حالی که شوهرش پیاده راه می رود سوار خر شود؟

زن با شنیدن این حرف فوراً از خر  پیاده شد و جای خود را به شوهرش داد. لحظاتی بعد با پیرزنی مواجه شدند. پیر زن گفت:

- عجب مرد بی معرفتی. خودش سوار خر می شود و زنش پیاده راه می رود

مرد با شنیدن این حرف بسرعت به زنش گفت که او هم سوار خر شود. بعد به مرد جوانی برخوردند. او گفت:

- خر بیچاره، چطور می توانی وزن این دو را تحمل کنی. چقدر به تو ظلم می کنند!

زن و شوهر با شنیدن این حرف فوراً از خر پیاده شدند و خر را به دوش گرفتند. 

ظاهراً راه دیگری باقی نمانده بود. بعداً، وقتی به پل باریکی رسیدند، خر ترسید و شروع به جفتک زدن کرد. آنها تعادلشان را از دست دادند و به رودخانه سقوط کردند. هیچوقت ممکن نیست که همه شما را بستایند، و یا لعنت کنند.

هیچگاه نه در گذشته، نه در حال حاضر و نه در آینده چنین اتفاقی نخواهد افتاد.

بنابراین، اگر وجدان راحتی داری از حرف دیگران زیاد دلخور نشو.


 

حرف درست

یک ضرب المثل چینی می گوید " یک حرف می تواند ملتی را خوشبخت یا نابود  کند".

بسیاری از روابط به دلیل حرفهای نابجا گسسته می شوند. وقتی یک زوج خیلی صمیمی می شوند دیگر ادب و احترام را فراموش می کنند.. ما بدون توجه به اینکه ممکن است حرفی که می زنیم طرف را برنجاند هرچه می خواهیم می گوئیم.

یکی از دوستان و همسر میلیونرش از کارگاه ساختمانی بازدید می کردند. یک کارگر که کلاه ایمنی به سر داشت آن زن را دید و فریاد زد:

- مرا به یاد میاوری؟ من و تو در دوران دبیرستان با هم دوست صمیمی بودیم.

در راه بازگشت به خانه شوهر میلیونر به طعنه گفت:

- شانس آوردی که با من ازدواج کردی وگرنه زن یک عمله و کارگر شده بودی

 همسر پاسخ داد:

- بر عکس تو باید قدر ازدواج با من را بدانی. وگرنه اون الان میلیونر بود نه تو

در اکثر مواقع چنین بگو مگوهایی تخم یک رابطه بد را می کارد. مثل یک تخم مرغ شکسته که دیگر نمی توای آن را به شکل اول در بیاوری.


 

صبور باش

این داستانی حقیقی است که در این ایالت اتفاق افتاده.

مردی از خانه بیرون آمد تا نگاهی به وانت نوی خود بیندازد و کیف کند.. ناگهان با چشمانی حیرت زده پسر سه ساله خود را دیدکه شاد و شنگول با ضربات یک چکش رنگ براق ماشین را نابود می کند.

مرد بطرف پسرش دوید، او را از ماشین دور کرد، و با چکش دستهای پسر بچه را برای تنبیه او خرد و خمیر کرد. وقتی خشم پدر فرو نشست با عجله فرزندش را به بیمارستان رساند. هرچند که پزشکان نهایت سعی خود را کردند تا استخوان های له شده را نجات دهند اما مجبور شدند انگشتان هر دو دست کودک را قطع کنند. وقتی که کودک به هوش آمد و باندهای دور دستهایش را دید با حالتی مظلوم پرسید:

- انگشتان من کی در میان؟

پدر به خانه برگشت و خودکشی کرد. 

دفعه دیگری که کسی پای شما را لگد کرد و یا خواستید از کسی انتقام بگیرید این داستان را به یاد آورید. قبل از آنکه با کسی که دوستش می دارید صبر خود را از دست بدهید کمی فکر کنید. وانت را می شود تعمیر کرد ولی انگشتان شکسته و احساس آزرده را نمی توان ترمیم کرد. در بسیاری از موارد ما تفاوت بین شخص و عملکرد او را متوجه نمی شویم. ما فراموش می کنیم که بخشیدن با عظمت تر از انتقام گرفتن است.

مردم اشتباه می کنند. ما هم مجاز هستیم که اشتباه کنیم ولی تصمیمی که در حال عصبانیت می گیریم تا آخر عمر دامان ما را می گیرد.

۱۳۸۷ دی ۲۷, جمعه

چه زود می گذرد

چه زود زمان می گذره، ثانیه ها و دقیقه ها و ساعتها که اصلا به چشم نمیان که بگم زود می گذرند، پس بهتره بگم روزها و هفته ها و ماهها و سالها زود می گذرند.

دیروز کمی به روبروم خیره شده بودم و با خودم فکر می کردم که باید ناراحت باشم یا خوشحال؟

از یک طرف داره من رو به چیزایی که فقط با گذشت زمان بدست میارم نزدیک می کنه، از طرف دیگه دارم فرصت رو برای به دست آوردن چیزایی که می خواستم دور می کنه!

موندم، هم تو کار خودم موندم هم تو کار خدایی که همیشه داره امتحانم می کنه.

دیگه به امتحانای جور واجور عادت کردم. شاید بدون اونها تا الان منم جایگاهم اینجا نبود. هیچ جا نیستما، ولی ممکن بود همین هیچ جا هم نباشم و اصلا وجود نداشتم.

حالا باید خوشحال باشم که زود می گذره چون دارم به چیزهایی که می خواسنم می رسم.

و همینطور حالا باید ناراحت باشم که به چیزهایی که می تونستم برسم، نخواستم برسم.

ولی حالا که خوب فکر می کنم می بینم که باید خوشحال باشم چون این رو فهمیدم که خیلی چیزها هست که دارن از دست می رن.

گذشته رفت، منم به سوگ رفتنش بشینم؟


نظر شما چیه؟ باید خوشحال بود یا ناراحت؟

۱۳۸۷ آذر ۲۹, جمعه

پاستیل شب یلدا !

واااااااااای بچه ها این ظرف رو نگاه کنید:

حالا اگه 4 برابرش جلوتون باشه چیکار می کنید؟

من که دارم از دل درد میمیرم، با اینکه زیاد نخوردم و مامانم میگفت: "برای مهمونی فردا هم بذار"

اینا عشق من هستن، باید روزی حداقل یه بسته بخورم. تنها کسی که تو دانشگاه روش میشه پاستیل دستش بگیره و به همه تعارف کنه منم.

کاشکی به جای آجیل شب یلدا، پاستیل شب یلدا داشتیم و همه می خوردن.

البته از امسال به بعد، پاستیل هم به آجیلای شب یلدای خونه ی ما اضافه شد.

مامانم از اونجا که علاقه ی بسیار زیاد من رو به پاستیل می دونست، امسال در حرکتی کاملا غیر منتظره، تصمیم به اضافه کردن پاستیل به آجیلهای شب یلدا کرد و ما را از کرده ی خود بسیار خرسند و راضی نمود.


شب یلدای همتون پر از خنده و شادی.

براتون آرزو می کنم که شب یلداتون، شبی پاستیلی باشه.

۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه

تا صبح ...

سکوت

سرما

روشنایی در عین تاریکی

دلهره

اضطراب

غم و غصه

لرزش اعضای وجود

نه از سرما،

از دلشوره و نگرانی

عصبانیت در عین آرامش

سر در گمی

بلاتکلیفی

خستگی

کوفتگی

خواب آلودگی

شلوغی فکر

ذهنی پر از بهم ریختگی

تا جایی که حتی پلکها هم نمی دانند چگونه بر هم سوار شوند

چشمانی پر از خواب و بیداری

نیمی از وجود در نیمی از جهان

وجودی که با وجودیت او به وجود آمده و از وجود می رود

سوالاتی مبهم

جوابهایی از پیش گرفته شده

افکاری که یک لحظه هم متمرکز نمی شوند

نوشته هایی که نمی دانم چگونه سرهم می شوند

صدای تق تق انگشتان از آشفتگی روان و خستگی ذهن

صدای تق تق شوفاژ از گرم و سرد شدن های مداوم

تختی بهم ریخته

صدای عذاب آور سکوت

تنهایی که در تنهایی ِ خود غرق در سکوت و تنهایی شده

صفحه ای سفید که به زور ِ گذشت زمان سیاه می شه

فکر و ذهنی فیلتر شده برای نوشتن جملات و کلمات

ابهام ِ کلی

تناقضی متناقض

مطلبی به دنبال پایان

به زورجای دادن یک جمله در بین نوشته ها

پر از خالی

بی پایان در آستانه ی پایان

فشردن دستها برهم

در انتظار ِ انتظاری بی دلیل

به صبح فکر می کنم

چون تنها در صبح به پایان ِ بی پایان می رسم

تا صبح ...

۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

به جز اینها، دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!

اول از همه برایت آرزو می کنم که عاشق شوی،

و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،

و اگر اینگونه نیست، تنهایی ات کوتاه باشد،

و پس از تنهایی ات، نفرت از کسی نیابی.

آرزومندم که اینگونه پیش نیاید...

اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،

از جمله دوستان بد و ناپایدار...

برخی نا دوست و برخی دوستدار...

که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است،

برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی

نه کم و نه زیاد ... درست به اندازه،

تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهند،

که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد...

تا که زیاده به خود غره نشوی.

و نیز آرزومندم مفید فایده باشی، نه خیلی غیرضروری...

تا در لحظات سخت،

وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،

همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سر پا نگه دارد.

همچنین برایت آرزومندم صبور باشی،

نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند

چون این کار ساده ای است،

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می کنند...

و با کاربرد درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوارم اگر جوان هستی،

خیلی به تعجیل، رسیده نشوی...

و اگر رسیده ای، به جوان نمایی اصرار نورزی،

و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی...

چرا که هر سنی خوشی و نا خوشی خودش را دارد و لازم است

بگذاریم در ما جریان یابد.

امیدوارم گربه ای را نوازش کنی، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک سهره گوش کنی، وقتی که آوای سحرگاهی اش را سر می دهد...

چرا که به این طریق، احساس زیبایی خواهی یافت...

به رایگان...

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی...

هر چند خرد بوده باشد...

و با روییدنش همراه شوی،

تا دریابی چه قدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

به علاوه امیدوارم پول داشته باشی، زیرا در عمل به آن نیازمندی...

و سالی یک بار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی:

" این مال من است " ،

فقط برای این که روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است!

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی...

و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی،

که اگر فردا خسته باشی، یا پس فردا شادمان،

باز هم از عشق، حرف برانی تا از نو آغاز کنی

...

اگر همه اینها که گفتم برایت فراهم شد،

دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم...


ویکتور هوگو

با تشکر از دوست خوبم میثم برای در اختیار گذاشتن این مطلب